كرامات حضرت معصومه به طلاب
حضرت معصومه«علیهاالسلام»عنایات ویژهای به طلاب داشت که چند نمونه از آنها را در اینجا میآوریم؛
مرحوم آیت الله مرعشی نجفی( متوفّای 7 صفر سال 1411 هجری قمری) میفرمودند: در روزگار کهن که در سن جوانی بودم، بر اثر مشکلات فراوانی که داشتم، از جمله میخواستم دخترم را شوهر دهم و چیزی نداشتم که برای دخترم جهیزیّه تهیه کنم، با ناراحتی به حرم مطهّر حضرت معصومه«علیهاالسلام» مشرف شدم در حالی که سیل اشک به صورتم جاری بود، کریمه اهلبیت را مخاطب قرار داده، عرضه داشتم:چرا به شوون زندگی من عنایت نمیفرمایید و اهمّیتی نمیدهید؟ من با این نداری و بی پولی چگونه دخترم را شوهر دهم؟
>آنگاه با خاطری پریشان و دلی شکسته به خانه برگشتم و غمهای عالم بر دلم فرو ریخت و از شدت ناراحتی حالت غشوه بر من عارض شد و از خود بی خود شدم.
در آن حالت بی خودی احساس کردم که در زده میشود، رفتم پشت در و آن را باز کردم، دیدم شخصی ایستاده، تا مرا دید گفت: بی بی ترا میطلبد.با شتاب فراوان به سوی حرم مطهّر حرکت کردم، وارد صحن مطهّر شدم، تعدادی کنیز را مشاهده کردم که مشغول تمییز کردن ایوان طلا هستند، از سبب آن جویا شدم گفتند:هم اکنون بی بی تشریف میآورند.
پس از اندکی حضرت فاطمه معصومه«علیهاالسلام» تشریف فرما شدند، در حالی که بسیار نحیف و لاغر بودند و در شکل و شمایل، شبیه مادرم حضرت فاطمه زهرا « سلام الله علیها» بودند، که قبلاً سه بار آن بزرگوار را در عالم رویا دیده بودم. نظر به اینکه نسبم از جهت مادر به حضرت ثامن الائمه امام رضا«علیه السلام» میرسید، حضرت معصومه«علیهاالسلام» عمّۀ من بود و با من محرم بود،به خدمتش دویدم و بر دستش بوسه زدم.
حضرت معصومه«علیهاالسلام» از من تفقّد کردند و فرمودند: ای شهاب! ما کی ترا فراموش کردیم که اینگونه ما را مورد عتاب قرار داده، و از دست ما شاکی هستی؟ تو از وقتی به قم وارد شدهای، زیر نظر و مورد عنایت ما بودهای.
در این حال از خواب بیدار شدم و دانستم که نسبت به آن حضرت اسائه ادب شده است فوراً مهیا شده، برای عذرخواهی به حرم مطهّر مشّرف شدم و همان روز حاجتم برآورده شد و در کارم گشایشی صورت گرفت.[1]
کرامت دیگر
در محضر مرحوم آیت الله محسنی بودیم و سخن از کرامات کریمهی اهلبیت«علیهاالسلام» بود، حضرت حجّت الاسلام و المسلمین شیخ حسین اشعری حضور داشتند،فرمودند:
هنگامی که ششم ابتدایی را تمام کردم مرحوم پدرم فرمود:پسرم اگر میخواهی به دبیرستان بروی به هر شکلی هست هزینهی تحصیلت را فراهم میکنم و اگر بخواهی به تجارت بپردازی،محلی در بازار برات در نظر میگیرم و اگر به همین سفره قناعت میکنی برو درس طلبگی بخوان.
من قبلاً علاقه داشتم که درس طلبگی بخوانم،اما برای اینکه باری از دوش پدرم بردارم بازار را انتخاب کردم و مدتی مشغول کسب شدم، ولی محیط بازار را نپسندیدم و مشغول علوم دینی شدم.
در مدرسۀ دار الشفا درس میخواندم، روزی درسم تمام شد،منتظرپدرم بودم که مباحثهاش تمام شود و در خدمتشان به منزل برویم.
یک نفر دستفروش در مدرسه میگشت و تعدادی عبا روی دوش نهاده بود و میفروخت. یک عبای نازک بسیار جالبی روی دست گرفته بود که برای من بسیار جالب آمد.
برگشتم به طرف گنبد مطهّر حضرت معصومه«علیهاالسلام» و عرض کردم:«بی بی جان! من این عبا را میخواهم،حالا که طلبه شدهام به عبا احتیاج دارم، ولی این عبا را از شما میخواهم».
مدت دیگری قدم زدم تا پدرم از حجره بیرون آمد. آقای حاج محمد باقر،فرزند مرحوم آیت الله حاج میرزا
ابو القاسم قمی(متوّفای سال 1353 هجری) هم مباحثهی پدرم بود و در خدمت پدرم از حجره بیرون آمدند.
درست در لحظهای که من به خدمت پدرم رسیدم،تصادفاً در همان لحظه این عبا فروش نیز از طرف روبرو به ما رسید. آقای حاج محمد باقر مرا صدا زد و فرمود:«حسین بیا اینجا» من جلو رفتم و سلام کردم، فرمود:«پسرم میخواهی این عبا را برات بخرم؟» گفتم:«اختیاربا شماست». او عبا فروش را صدا کرد و آن عبا را برای من خریداری کرد.[2]