به مناسبت میلاد امام رضا
16 مهر 1390 توسط نعمت بخش
سلام آقای من ، که همگان مرا به نام تو می شناسند .
سلام آقای من که به انگشت اشاره که بخوانی ام ، شتابان مسافر می شوم و تا قاف عشق رحلت می کنم .
دیار مرا ببین ، اگر حرارت بازدم مسیحایی تو بر زمین من نبود ، تا حال در این انجماد بام تو نبردن ، خون از رمق دویدن در رگ های این جامعه و سرزمین می افتاد .
سلام و ارادت که نباید همیشه از نزدیک باشد ، از راه دور هم می شود ، نه ؟ ! از این راه دور سلامت می کنم ک اگر دستم را نگیری ، به که دل خوش کنم ؟ به کدام همراه ، دست اعتماد دهم ؟ پشت سر کدام رفیق راه بیفتم ؟ پس مرا با خودت محشور کن که این دنیا ، صحرای محشر است ! همه کلاه خود را چسبیده اند ، تا باد نبرد!
دریا زده شده ام در این دریای طوفانی دنیای سخت امروز ! میان همه این تبسم های دروغین ، تبسم تو را می خواهم که اصا لت دارد ، آقا !
حمایت تو را می طلبم که هرگزبی پناه را از سر خود رها نمی کند ، آقا !
مرا به کشتی مهربانی و لطفت میهمان کن ، قول می دهم دیگر دریا زده نشوم !
رهایم مکن مولای من که اگر بی تو بمانم ، بدنم گرو گان گور می شود و روحم زندانی برزخ !
بار ها و بارها تجربه کرده ام ، وقتی با رفیقی همنشین می شوم ؛ وقتی ملک محبتم را به نام کسی می زنم ، وقتی خیمه دوستی را برای کسی ستون می زنم ، هنوز چشم بر هم نزده ، رهایم می کنند ؛ که برایشان تکراری شده ام ! ماهی امیدم را به دریاهایشان راه نمی دهند !
تو مرا یاری باش که نارفیق نمی شوی ، که در میانه راه رهایم کنی ، یا برایت تکراری شوم و یا ماهی امیدم را به دریای وجودت راه ندهی !
این صحن گوهر شاد پای افزار مرا می شناسد از بسکه رفته ام و آمده ام ! شنیده ام داستان آن آهوی رمیده صحرا را که ضامن شدهای ، مرا ضامن نمی شوی ؟ تو که از تباررأ فتی ؟
تو که همان صدر نشینی که سایه ات سعید می سازد ، این ضمیر گر گرفته را ببین ، رو به تو کرده تا ابن السبیل دوستی تو باشد .
گیتی سر گردان است در پای ضریحت ، یا ضامن آهو ! مرا چشم بر هم زدنی به خود وا مگذار ، تو هم و غمم را از دوشم بردار .
حرمت ، حرم عشق است برایم ، اگرچه تنم اینجاست ، اما جانم پیش توست و تو می دانی ، نیک هم می دانی که تا تن به جانلن نرسد ، از خمودی خلاصی نمی یابد .
اسمت را نسخ گرفته ام و همه معشوق های درونی ام را منسوخ کرده ام ، یا علی ابن موسی الرضا .
مگر نه اینکه گفته بودی به هنگام مرگ می آیی تا دست نوازش بر سرم بکشی ، یک روز مرگ – این حتم مقتضی – مرا تا قبرستان عدم ، کشان کشان می برد؛ آن وقت لب های هم را برای ثنای تو باخته ام که از من یادت نروم !
من هستی بی هویت نمی خواهم ، این جان را خواسته ام تا برای تو خرج کنم و این زبان را خواسته ام تا با تو مناجات کنم . کتاب عمرم اگر شالوده اش تو نباشی ، بی ارزش است !
هر نفسی که با یاد تو فرو می رود ، تسبیح است و چون با بندگی تو بیرون می آید ، نفسی پاک بر جای نهاده ؛ زوار تو بودن ، تنها پاداشش این است که دل پینه بسته را می ساید و آدمی را آدم می کند ، آن سان که از چشمانش پیداست در دلش چه می گذرد ؛ من امروز زائر توام ، یا علی بن موسی الرضا « علیه السلام » ……