• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حكايت آموزنده

04 تیر 1392 توسط نعمت بخش

گنجشك با خدا گفت: لانه ي كوچكي داشتم ،‌آرامگاه خستگي ها يم بود و سر پناه بي كسي هايم توهمان راهم از من گرفتي –اين طوفان بي موقع چه بود؟ لانه ي محقرم كجاي دنياي تو را گرفته بود؟ سنگيني بغضش راه گلويش را  بست – سكوتي در عرش طنين انداخت- فرشتگان همه سر به زير انداختند .

خدا گفت:‌ماري در راه لانه ات بود به باد گفتم لانه ات را واژگون كند … و آنگاه تو از كمين مار پر گشودي .گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود خدا گفت چه بسيار بلاها كه بواسطه ي محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي .اشك در چشمان گنجشك جمع شده بود و ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت… هاي هاي گريه اش ملكوت را پر كرد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: متفرقه لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

به مدرسه علمیه فاطمه الزهراء خوراسگان خوش آمدید.

مدرسه علمیه فاطمه الزهرا خوراسگان

كد تقويم

جستجو

موضوعات

  • همه
  • متفرقه
  • تقويم سال
  • ورزشي
  • حديث هفته
  • فرهنگي
  • اخبارمدرسه
  • پزشكي
  • زنان
  • تربيتي
  • پژوهشي
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس