سرودن چه سخت می شود برای تو ( به مناسبت شهادت امام محمد باقر (ع) )
از تو که می خواهم بنویسم ، قلم یاری نمی کند ،گویی …
سرودن سخت می شود و نوشتن ، دشوار
که عظمت بلند تو را سرودن از هر قلمی و دست و زبانی ، بر نیاید …
سخنانت را می خوانم که گویای جلوه ای از دریای عظمت تواند
پند هایت ، نصح هایت ، وصیت هایت
آنچه را که نه به دیگران – یاران زمان بودنت –که به ما گفتی و آنها که پس از ما می آیند و خواهند آمد
گفتی
رضای خدا در طاعتش مخفی شده است
ومن هیچ طاعتی را کم نشمردم ، مبادا که رضایت خدایم در آن باشد .
گفتی
غضب خدا در نافرمانی اش مخفی شده است .
ومن هیچ معصیتی را کوچک نشمردم ، مبادا که خشم خدا در آن باشد .
گفتی
دوستان خدا در میان آفریدگن پنهان اند .(بحار الانوار ،ج75،ص187)
من هیچ کس را تحقیر نکردم مبادا که او ولی و دوست خدا باشد
گفتی
آن که با همنشین بد نشست و برخاست کند در امان نمی ماند
آن که به محل بدی رفت و آمد کند متهم می شود
آن که مالک زبانش نباشد، پشیمان می شود . ( خصال صدوق ، ص169)
من کوشیدم که زبانم را به نیک عادت دهم که از آن بهرمند شوم ، که زبان را به هر آنچه عادتش دهیم ، به همان عادت می کند .
این زبان را داده اند برای طلب آنچه برایش – در خیر و شر – به عنوان روش قرار داده ام ، ومن از خویش می پرسم … زبانت را به چه عادت داده ای ؟
گفتی
جهازم را آماده کنم ؛ زاد و توشه ام را پیش بفرستم ، وصی خود باشم . ( حیاة الامام الباقر قرشی ،ص287)
ومن به مرگی می اندیشم که هر روز در کمینم نشسته است ، مرگی که دیر یا زود مرا در بر می گیرد و با خود همراه می کند ، مرگی که هراس ندارد . اگر جهازی آماده باشد و زاد و توشه ای ، لبریز از تقوا و ایمان و احسان ، مرگی که نفسم را به خویش می خواند ، به کوچیدن ، به دل نبستن ، به رها کردن و رفتن ، به پرستو شدن …
گفتی
صبر کنم در سختی ها و ناملایمات و سستی ها ، که صبر یعنی رمز پیروزی در مسیر هدایت .( اثبات الهدی ،ج2، ص74)
ومن به خود می اندیشم ، نه ناتوانایی هایم ، به کم صبری ام ، به بی طاقتی ام ، به جزع و فزعی که در مشکلات و سختی ها ، هویدایش می کنم . به غضب و خشمی که گریبانم را می گیرد و مرا در میان سپاهیان شیطان در می آورد .
گفتی
اگر ظلم کردنت ، ستم نکن ، اگر خیانت روا کردند در حقت ، خیانت نکن ، اگر تکذ یبت کردند ، غضب نکن ، اگر مدحت را گفتند ، شاد مشو ، اگر بد گویی ات کردند بی تاب مشو ،اگر چیزی درباره ات گفتند ، تفکر کن .
گفتی
خودت را به کتاب خدا عرضه کن ، که اگر به راه آن رفته ای ؛ با شفارشش به زهد ، زاهد شده ای ، که اگر به آنکه ترغیب نموده راغب شده ای ، و از آنچه ترسانده ، خائف شده ای ، پس ثابت قدم باش .
گفتی
در ساحل قناعت ، با دوری از حرص ، فرود آ ، با کوتاه نمودن آرزو ها ، شیرینی زهد را بچش ، با پوشیدن لباس نا امیدی از دنیا ، اسباب طمع را قطع کن .(امالی مفید، ص185 )
ومن به خودم می اندیشم ، به نفسم ، به آنچه مرا به خود می خواند برای داشتن دنیا
نگاه می کنم …
غرق شده ام در گرداب این سرای فانی ، سرابش مرا فریفته است و چشمانم آلوده به حب دنیا ، زشتی ها را نمی بیند و پلیدی ها را نمی خواند …