عرش خدا چراغ می خواست
آمد . وارد مسجد شد . نشست کنار پیامبر « صل الله علیه و آله » و پرسید : « ای رسول خدا ! چرا خداوند علی ابن ابیطالب را بر ما اهل بیت برتری داد ؟ ما که هر دو از یک چشمه ، سر گرفته ایم ! این آب ، مگر زلال و کدر می شود ؟ اصلا سرچشمه مگر یکی نیست ؟ » پیامبر « صل الله علیه و آله » شروع کردند : نه زمینی بود و نه آسمانی ، نه بهشتی و نه دوزخی ، نه قلمی و نه لوحی ، خداوند خواست تا ما را بیافریند ….
آن موقع ، ما همگی مشغول تسبیح خداوند بودیم : یک دفعه چنان دلهره ای به جان تمام مان افتاد . به جان تمام ملائک ! تا چشم کار می کرد سیاهی بود و سیاهی . وجودمان پر شده بود از دلهره این تاریکی . آخر تا به آن زمان چنین چیزی ندیده بودیم . همیشه نور بود و نور. گفتیم :« خدایا این چه ظلمتی است که بر ما افکندی ؟ »
{پیامبر (ص) }: ملائکه تسبیح خدا می گفتند . خدا اراده کرد تا فرشتگان را بیازماید . ابر های ظلمت و تاریکی را فرستاد ، آن قدر زیاد بود که نمی توانستند ابتدا و انتهای آن را ببینند .
ما همه به خداوند می گفتیم : بار الها! تا به حال چنین چیزی ندیده بودیم . آیا دوباره نورهایت را خواهیم دید ؟! خدایا ! ما فقط می دانیم که نور های مقدست را خیلی دوست داری . خدایا ! تو را به خاطر همان نور های زیبایت ، ما را از دل تاریکی بیرون بیاور .
خداوند وقتی سخن ملائک را شنید فرمود : به عزت و جلالم چنین خواهم کرد . در آن هنگام نور فاطمه « سلام الله علیها » را آفرید و آن را مانند چراغی ، آویزه عرش نمود آسمان ها و زمین روشن شد . به همین جهت فاطمه « سلام الله علیها » ، زهرا نام گرفت …
می دانید اگر نور فاطمه « سلام الله علیها » نبود ، ما که هیچ ، شما هم همه در ظلمات وحشت زا بودید . عباس دیگر جواب سوالش را گرفته بود . از مسجد بیرون آمد . بین راه ، حضرت علی « علیه السلام » را دید. اورادر آغوش کشید : علی جان ! پدرم به فدای اهل بیت ! چقدر پیش خدا عزیزید …
و قرن هاست که نور فاطمه در عرش خداوندی می درخشد و ما همیشه تسبیح می گوییم به خاطر خلقت نور فاطمه « سلام الله علیها »