قرار
بو حامد دوستان با رفیقی می رفت در راهی ، آن رفیق گفت : مرا اینجا دوستی است ، تو باش تا من در آیم و صلة الرحم به جا آورم .
بو حامد بنشست و آن مرد در شد و آن شب بیرون نیامد در حالی که آن شب برف عظیمی می آمد . روز دیگر آن مرد بیرون آمد ، بو حامد را دید در میان آن برف می جنبید و برف از او می ریخت . آن مرد گفت : تو هنوز اینجایی ؟
گفت : نگفته بودی که اینجا باش ؟ دوستان با وفا به سر برند .
*********
گفتی همین جا در طریق هدایت باشید تا من برگردم ، و رفتی . نگفتی کجا می روی ، ولی گفتی نزدیک . گفتی : « فراموشتان نمی کنم »
گفتی به شما سر می زنم . گفتی هر وقت بیایم و ببینم هستید ، پیشتان می مانم ، ورفتی .
سر قولت ماندی . فراموشمان نکردی ، همیشه به ما سر زدی . اما هر وقت آمدی ، ما نبودیم . آنجایی که قرار بود باشیم
، نبودیم . و این شد قصه انتظار این همه ساله ما . « ما وفا به سر نبردیم »
اما آقا این بار می خواهم از دنیای پر از کوچه های بن بستم بگریزم به سوی تو . این بار می خواهم آن قدر زود بیایم که صبح جمعه سر راه قرار برسم . و بگویم سر بر تو ای فخر آفرینش ، ای نگین خوش نگار خلقت ، ای مهدی ( عج ) چه شیرین است نام تو !
ای منتظر ! کدامین چشم نیالوده به غبار دنیاست که رویت تو را انتظار نکشد ؟ کدامین زبان باز مانده از بدی ها و کژی هاست که از ذکر دمادم نام تو باز ماند ؟ همه دل های آسمانی به انتظار لحظه دیدنت ، تمام عمر غرق در خون شدند .
ای عزیز ! چشم هایی که به راه تو مانده ، سال هایی را با اشک می گذرانند تا پاکیزه و شفاف بمانند برای دیدار روی تو و دل ها لحظه ای دست از دعا بر نمی دارند تا خدا آن طلعت رشیده را به آنها بنمایاند .
ای زیباتر از هاله های سپید یاس و نسترن ، ای خوشبو تر از همه شکوفه ها ی نرگس ، ای لطیف تر از نور ، بیا تا پیامبر « صلی الله علیه و آله » بیاید . بیا و ما را که از لذت دیدار پیامبران محروم ماند ه ایم به لذت دیدار خود سیرابمان کن . ای شبیه تر به پیامبر خدا بیا که در خراب آباد دنیا به امید وصال تو تاب آورده ایم و زنده بودنمان به امید دیدن و بودن توست . بیا که خیال روی تو در هر طریق همره ماست ، و جمال چهره تو ، حجت موجه ما .
نوشته یکی از طلاب