عاشقان دیار علم
دوباره آمده ایم تا رایحه روح بخش عشق در خانه و کاشانه مان بپیچد آمده ایم که بشنویم زمزمه چکاوکان ادب را . و سامان دهیم نگاهمان را در شب آرام آئینه . و چشم بگشاییم بر دشت سر شار از بخار آبی گل های نیلوفر و شاهد جوی حقیقت باشیم که با خود شاخه گلی می برد و ببینیم ماه را که دست نوازش بر سرش می کشاند . می خواهیم با حوریان چشمه همراه شویم و با سر پنجه های خود ، دود خواب را از بلور دیده بزدائیم و عامل به ذکری باشیم که بیان کردن آن تار و پود خاک را می لرزاند . ذکری که همچو موجی دریای آرام را به تلاطم می اندازد . ذکر بیدار بودن و نخفتن .
پس بیائید سجاده معرفت را بگسترانیم وبانگ یاری رساندن و همدلی را جاری سازیم وراهی جاده ای شویم که درختان آن فروغی زمردین دارند و با یکدیگر از پشت پنجره اخلاق و دوستی طلوع خورشید را عطر آگین کنیم . وباید که در این راه با ابرهای سیاه بجنگیم مانند جنگ خونین میان انار و دندان .می خواهیم از محبت نردبانی پر ازشعف بسازیم و تا ستاره که همچون گردنبند نقره ای رنگ تن به آسمان آبی دلمان می کشد بالا رویم و هم چون قلم شویم تا قلب فروزانمان در عشق نوشتن هرگز از تپیدن نایستد .
اما ای عاشقان دیار علم ، باید که به یاری طلبیم مادری را که با دستی گهواره و با دستی عالم را تکان می داد . کسی که آهنربای قطب و ستاره قطبی چشم عالم امکان است . کسی که ابری تر از آسمان ،لبان ترک بسته عاطفه ها را سیراب می کند و تشنگان محبت را به قطره قطره نوازش خویش شکفتن و زیستن می آموزد . امید که راهمان دهد در این راه .
ای جان جانان آمده ایم و آماده ایم تا ساقه های نور را در تالاب تاریکی بکاریم و شاهد باشیم که چگونه ریشه های روشنایی صخره شب را می شکافد و جام دل های همه را لبریز آواایش می کند .
ای سجاده نشین محراب دل درد های خود را در چشمه سار اندیشه ات می جوئیم ، از حبل آستین دعایت به آسمان دل ، صعود می کنیم و از خاک تا افلاک ، اوج می گیریم . پس ما را در این راه بی نهایت ، یاری گر باش .