فضیلت هماره جاری
05 آبان 1390 توسط نعمت بخش
ازتو که می خواهم بنویسم ، ناگاه سکوتی بغض آلود ، کام عطشم را می فشارد و ابلیس را در هیئت زن جوانی می بینم که جولان می دهد !
زمین و زمان شهادت می داد که تو مقتدای حقیقت ایمانی و آینه طریقت یقین . آسمان ها شهادت می دادند که سخاوت از فراز نامت متجلی بود و صداقت از عطر یادت می تراوید. دریا ها شهادت می دادند که در قاموس بندگی و طاعت ، یگانه بودی و با ظلم و تباهی بیگانه ، سینه ات مخزن اسرار الهی بود و محرم اذکار خدایی . مگر نه اینکه جرعه نوشان تقوا وفضیلت را سیراب کردی و اندیشه های غبار گرفته را سیقل دادی و ذرهای از آن دریای بیکران علم الیقینت بر جان ها جاری ساختی !
مگر نه اینکه پدر ، تو را حائل میان حق و باطل خواند ! پس چرا زمانه بی مقدار تو را قدر ندانست و خورشید پر فیض حضورت را در پس ابر های تیره ظلمانی خویش مخفی ساخت ؟ که مبادا بیش از این روشنایی را بر باد ها و خاطره ها به ارمغان آوری ؟
مگر در مکتب تو نبودند ؟ مگر حرف های تو را نشنیده بودند ؟ مگر نه آنکه انسان اجتماعی آفریده شده و در زندگی در جامعه و نیز بر آوردن نیاز های خود ، باید دوستان و همراهانی داشته باشد ؟ مگر نشنیده بودند سخنت را که « دوست را با سه ویژگی به دست می آورند ؛ انصاف در معاشرت ، همدری با دیگران در خوشی و ناخوشی و داشتن قلبی پاک و سالم از گناهان » ( بحار الانوار ،ج78،ص82) آچه گفته بودی را در وجودت ندیدند که این گونه پا از گلیم خویش بیرون نهاده و دنیا را از خوان کرم وجودت محروم ساختند ؟
مگر نه آنکه هر کس پس از آزمودن نیکو ،دوستی را بر خویش بر گیرد ،دوستی اش استوار می گردد؟ ( همان ، ج71،ص340 )
چند بار تو را آزمدند آن هم نه به نیکویی ، اما تو نیکی و مهر خویش را عیان ساختی و سیمای آسمانی ات و سیره ملکوتی ات را ، اما چه نادان بودند و چه عمیق فرو رفته بودند در جهالت که نیرگ را پیشه کردند و جنایت را ….
مگر در پای مکتب تو نیاموخته بودند ، پرداختن به هوا و هوس ،سبب دوری آدمی از حقیقت والای وجودی اش می شود ، او را از دست یلبی به ایمان باز می دارد . در مقابل ایمان و دین داری ، سبب نزدیکی هر چه بیشتر آدمی به خدا می گردد و زمینه رشد روحی و معنوی او را آماده می سازد . چشم و گوششان ، کور و کر بود یا با خدا سر ستیز برداشته بودند که هوس خود را بر دینشان ترجیح دادند و دست به کاری زدند که هلاکت دنیوی و اخروی خویش را رقم زدند .
این مدینه چه ها که به خود ندیده است ؟ چقدر تحمل دارد این شهر ، رفتند از این شهر ، کوچیدن پدرت علی بن موسی الرضا « علیه السلام » را در خاطرش زنده کرد و وداعش با جدش رسول الله « صلی الله علیه و آله » و کمی آن سوتر وداع حسین « علیه السلام » با آن سفر خونین ، با آن داغ عظمی ، با آن سوز و آتشی که با رفتنش بر دل نهاد ……
این دستی که به سویت دراز شده ،پوشیده در نفاق است و بیرون خزیده از پشت پرده سیاهی ها تا ساحت خورشید را لکه دار کند و این دست ها و این فکر ها جاهل نبودند . خوب می شناختند تو را . خوب می دانستند جواد ، یعنی دست های کرامت و اعجاز ؛ یعنی هدیه آسمانی برای خاک نشینان ؛ یعنی چشم های مالامال از حرمت دعا …. می دانستند و خود را به ندانستن سپرده بودند . در جهلی مرکب دست وپا می زدند .
حقیقت تو همیشه جاوید است و فضیلت هماره جاری . هنوز کبوتر یادت از اوج اندیشه هایی که جستجو گر نورند و تشنه کرامت باران سخاوت ، گذر می کند و ملتمسین به مهربانی را از انتظار به در می آورد .